با یک شکلات شروع شد

نظر شما در مورد مطالب این وبلاگ چیست؟


آمار مطالب

کل مطالب : 371
کل نظرات : 2

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 15

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 198
باردید دیروز : 19
بازدید هفته : 217
بازدید ماه : 752
بازدید سال : 8081
بازدید کلی : 177389

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 198
بازدید دیروز : 19
بازدید هفته : 217
بازدید ماه : 752
بازدید کل : 177389
تعداد مطالب : 371
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
تاریخ : یک شنبه 8 مرداد 1387
نظرات

 

 


من یک شکلات گذاشتم تو دستش اونم یک شکلات گذاشت تو دستم
من بچه بودم اونم بچه بود
سرمو بالا کردم سرشو بالا کرد
دید که منو میشناسه
خندیدم
گفت دوستیم؟
گفتم دوست دوست
گفت تا کجا؟
گفتم دوستی که تا نداره
گفت تا مرگ
خندیدمو گفتم من که گفتم تا نداره
گفت باشه تا پس از مرگ
گفتم: نه نه نه نه تا نداره
گفت: قبول تا اونجا که همه دوباره زنده میشن یعنی زندگی پس از مرگ
باز هم با هم دوستیم؟
تا بهشت تا جهنم
تا هر جا که باشه منو تو با هم دوستیم
خندیدمو گفتم تو براش تا هر جا که دلت می خواد یک تا بزار
اصلا یک تا بکش از سر این دنیا تا اون دنیا
اما من اصلا براش تا نمیزارم
نگام کرد نگاش کردم باور نمیکرد
می دونستم اون می خواست حتما دوستیمون یک تا داشته باشه
دوستی بدون تا رو نمیفهمید !!

گفت بیا برا دوستیمون یک نشونه بذاریم
گفتم باشه تو بذار
گفت شکلات باشه؟
گفتم باشه
هر بار یک شکلات میذاشت تو دستم منم یک شکلات میذاشتم تو دستش
باز همدیگرو نگاه میکردیم یعنی که دوستیم دوست دوست
من تندی شکلاتامو باز میکردم میذاشتم تو دهنم تندو تند می مکیدم
میگفت شکمو
تو دوست شکموی منی وشکلاتشو میگذاشت توی یک صندوقچه کوچولوی قشنگ
میگفتم بخورش
میگفت تموم میشه می خوام تموم نشه برا همیشه بمونه
صندوقچش پر از شکلات شده بود
هیچکدومشو نمی خورد
من همشو خورده بودم
گفتم اگه یک روز شکلاتاتو مورچه ها بخورن یا کرمها اون وقت چی کار میکنی؟
میگفت مواظبشون هستم
میگفت می خوام نگهشون دارم تا موقعی که دوستیم و من شکلاتمو میذااشتم تو دهنمو می گفتم نه نه نه نه تا نه دوستی که تا نداره !!

یک سال دو سال چهارسال هفت سال ده سال
بیست سالش شده
اون بزرگ شده من هم بزرگ شدم
من همه شکلاتامو خوردم
اون همه رو نگه داشته
اون اومده امشب تا خداحافظی کنه
می خواد بره اون دور دورا
میگه میرم اما زود برمیگردم
من که میدونم اون بر نمیگرده
یادش رفت به من شکلات بده
من که یادم نرفته شکلاتشو دادم
تندی بازش کرد گذاشت تو دهنش
یکی دیگه گذاشتم تو اون دستش گفتم بیا این هم آخرین شکلات برای صندوقچه کوچولوت
یادش رفته بود یک صندوقچه داره برا شکلاتاش
هر دوتا رو خورد
خندیدم
میدونستم دوستی اون تا داره اما دوستی من تا نداره
مثل همیشه
خوب شد همه رو خوردم
اما اون هیچ کدوم رو نخورده
حالا با یک صندوقچه پر از شکلاتهای نخورده چی کار میکنه؟ 

 

 



تعداد بازدید از این مطلب: 271
موضوعات مرتبط: موفقیت , داستانک ها , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








رادیو اینترنتی صدای  ایران

این وبلاگ کشکولی بزرگ است ، که همه آثار خود را در آن ریخته ام . و به همین جهت بسیار شلوغ و پر هرج و مرج است. به همین دلیل تعدادی وبلاگ تخصصی و موضوعی ایجاد کردم. که لینک شان را خواهم گذاشت.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود